نه تو اندر حرم گنجی نه در بتخانه می آئی


ولیکن سوی مشتاقان چه مشتاقانه می آئی

قدم بیباکتر نه در حریم جان مشتاقان


تو صاحبخانه ئی آخر چرا دزدانه می آئی

بغارت میبری سرمایهٔ تسبیح خوانان را


به شبخون دل زناریان ترکانه می آئی

گی صد لشکر انگیری که خون دوستان ریزی


گهی در انجمن با شیشه و پیمانه می آئی

تو بر نخل کلیمی بی محابا شعله می ریزی


تو بر شمع یتیمی صورت پروانه می آئی

بیا اقبال جامی از خمستان خودی در کش


تو از میخانهٔ مغرب ز خود بیگانه می آئی